گوسپندان و چوپانان
گوسپند از برای چوپان نيست
بلکه چوپان برای خدمت اوست
سعدی
.
نوشته ی پائین - گوسپندان و چوپانان - که در پیش از جنبش بزرگ و مردمی ایرانیان ، در خرداد خونین 7031 آریائی – میترائی ، برابر با 1388 تازی(عربی) ، بر(علیه) فرمانروائی اسلامی ، نوشته شده است ؛ که در لابلای دیگر نوشته ها ، پنهان بوده است ؛ که من به گونه ی ناگهانی ، این نوشته را دیده ام و اندکی هم ، بر این نوشته افزوده ام ؛ تا خوانندگان ارجمند ، از این نوشته ی کهنه ، خسته نشوند؛ اگر چه ، این نوشته از دوران دیگری سخن می گوید ؛ بهر روی(اما) ، بخشی از نادانی های شورشیان آدم کش و بی دانش ما را بازگو می کند ؛ که آنچه را که ما ، با دست های خودمان کاشته ایم ، با ناباوری، شوربختانه ، در سده ی بیستم 20 و بیست و یکم 21 ، با ارزش(قیمت) پرتاب کردن میهن مان ایران ، به لبه ی پرتگاه ، درو کرده ایم و یا به گفته ی حافظ بزرگ
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
پادشاه ی پیشین ایران زمین ، آریامهر - در پیش از شورش واپسگرای 1979 ترسائی(مسیحی ، میلادی) ، در کادوسی(قادسیه) دوم - در یکی از گفتگوهای خودشان ، با روزنامه نگاران کشورهای باخترزمین ؛ که این پرسش را از ایشان کردند ؛ که آیا در ایران شاهنشاهی ، زندانیان بیشمار سیاسی یافت می شوند ؟ ایشان در پاسخ ، به این پرسش گزارش گران و روزنامه نگاران کشورهای باختری - این سروران و پشتیبانان آرمان آدمی گری(حقوق بشر) ! - در باره ی هستی(وجود) زندانیان بیشمار ! سیاسی ، در ایران شاهنشاهی ، اینگونه پاسخ دادند که
"
ما در ایران ، زندانیان سیاسی نداریم ، ونکه(بلکه) آدم کشان(تروریست های) زندانی داریم
"
پس از گذشت دهه ها از این سخن و دیدگاه ، هنگامی که ما ، کارنامه های دوستان دانا و نادان و دشمنان آگاه ی ایران زمین را ، در ترازوی دادگری(عدالت) می گذاریم ؛ می بینیم که ؛ کارنامه ها ی گروه های چپ ، اسلام گرایان ، جبهه ی ملی و دیگر ویرانگران ایران زمین ، آنچنان آلوده می باشد ؛ که دیگر ، جائی برای سخن گفتن ، بر جای نمی ماند . من کوچک ، هنگامی که ، این واژه های بسیار کودکانه ، ننگین و نابخردانه ی همبود گاه شناس(جامعه شناس) !!! ایرانیان بخت بر گشته ، کدبان علی اصغر حاج سید جوادی را ، در ستایش از خمینی هندی می خوانم که
« امام میآید، با صدای نوح، با طیلسان و تیشه ی ابراهیم، با عصای موسی، با هیئت صمیمی ی عیسی و با كتاب محمد، و دشتهای سرخ شقایق را میپیماید و خطبه ی رهایی ی انسان را فریاد میكند… وقتی امام بیاید، دیگر كسی دروغ نمیگوید، دیگر كسی به خانه ی خود قفل هم نمیزند، دیگر كسی به باجگزاران باجی نمیدهد، مردم برادر هم میشوند و نان شادی شان را با یكدیگر به عدل و صداقت تقسیم میكنند، دیگر صفی وجود نخواهد داشت، صفهای نان و گوشت، صفهای نفت و بنزین، صفهای مالیات، صفهای نامنویسی برای استعمار، و صبح بیداری و بهار آزادی لبخند میزند. باید امام بیاید تا حق بجای خود بنشیند، و باطل و خیانت و نفرت در روزگار نماند…»
دیگر شگفت زده نمی شوم ؛ که چرا بانو شیرین عبادی، آخوند واپسگرای مسلمان پشتیبان دست و پا بریدن ،تازیانه زدن ، سنگسار کردن آئین اهریمنی و نژادپرست اسلام ، حسینعلی منتظری را ، پدر آرمان آدمیگری(حقوق بشر) !!! می نامند و به جای نوشته ی« توضیح المسائل حسینعلی منتظری » ، پاداش(جایزه) نوبل !!! هم دریافت می کنند
.
من کوچک
دیگر چشم داشت(انتظار) ، از مردمان کوچه و خیابان و بی شیله
پیله ی خودمان ندارم ؛ که هم چه پیشوایانی روشن اندیش و فرهیخته ائی !!! دارند و دنبال خمینی هندی راه افتاده اند . تازه گی ها ، در یک گفتگوئی ؛ که بانو سهیلا وحدتی ، با یکی از پیشوایان گروه ی بیشتری ها(اکثریت) ، کدبان مهدی فتاح پور ، انجام دادند ؛ به خوی و سرشت راستین این پشتیبانان همیشگی مردم!!! پی می بریم! ! که اینان ، درفش مردم را ، بدون مردم و بدون آگاهی و خودآگاهی بلند کردند و در تنهائی و گسستگی از مردم ، خودشان آنچنان در تنگنا های کژراهه های بینشی(ایدئو لوژیک) بسر می بردند ؛ که همواره درخت را می دیدند ، بهر روی(اما) جنگل را نمی دیدند .
بانو سهیلا وحدتی ، از کدبان مهدی فتاح پور، یکی از آدم کشان شورشیان ویران گر ، پیش از کادوسی(قادسیه) دوم ، در سال 1979 ترسائی(میلادی ، مسیحی) پرسیدند که
وحدتی: شما به اينکه در يک سازمان نظامی، در تصميم گيری برای يک
عمل قاضی و دادستان و مجری يک ارگانند اشاره کردی. میتوانی در اين
زمينه چند مثال بزنی؟
فتاپور: مثلا يکی از اعضای سابق سازمان بنام ابراهيم نوشيروان پور در
سال ۱۳۴۹ در شرايطی که ارتباط تشکيلاتی با سازمان را قطع کرده بود
دستگير شد. وی در بازجويیهايش با ساواک همکاری کرده و همه
اطلاعاتی را که داشت مطرح کرد و سپس پذيرفت که در تلويزيون حاضر
شده و به سود رژيم و عليه سازمان سخن گويد. در آن دوران بر خلاف
رژيم جمهوری اسلامی برای وادار کردن زندانيان به همکاری و انجام
مصاحبه عليه سازمانشان شکنجه بکار گرفته نمیشد و از روشهای
ديگری نظير تهديد و تطميع استفاده میشد.
عمل وی از نظر همه مبارزان آن دوران خيانت بود. وی در سال ۱۳۵۴
توسط يکی از شاخه های سازمان فداييان به اعدام محکوم و ترور
شد.
بزرگان دانا بيکسو شدند
بنادانی خويش خستو شدند
پیروز پارسی (فردوسی) بزرگوار
آری ، این سخنان ، سخنان یکی از پیشوایان آدمکش(تروریست) گروه ی آدم کشی(تروریستی) سازمان چریک های فدائی خلق ایران
می باشد ؛ که ایشان ، خودشان خستو(معترف) شدند
که ؛ دوست(رفیق) هم رزم پیشین خودشان را ؛
کدبان ابراهیم نوشیروان پور را ، به گناه ی( جرم) کناره گیری
از آدم کشی( ترور) و آدم کشتن(ترور کردن) در یک
دادگاه ی فرمایشی مردمی(خلقی) !!! خودشان - بسان دادگاه های آخوند های تبهکار مسلمان ، بویژه دادگاه ی صادق خلخالی - که برگزیده
از رای دو تا پنج کس(شخص) بود ؛ که دچار به بیماری
خون و خون ریختن بودند
به مرگ کشاندند(محکوم کردند) و با جنگ
افزار(اسلحه) نادانی خودشان ، جان هم میهن و هم
رزم پیشین خودشان را ، به این آسانی گرفتند . اکنون
تازه اینان ، برای آزادی همگان ، و بر پائی همبودگاه ی(جامعه)ا
همگانی(سوسیالیستی) ، کوشش وپیکار میکردند ؛ که
به این آسانی ، جان یک انسانی را ؛ که دیگر نمی
خواسته است ، آدم بکشد ، می ستاندند . در سرزمینی که ،
،روشن اندیشان آن ؛ آدم کشان بزرگی بسان ، مسعود و مریم رجوی ، فرخ نگهدار
مهدی فتاح پور ،علی کشتگر و دیگران می باشند ؛ که از دستان شان
خون می چکیده است ؛ دیگر نبایستی از هستی
وجود) احمدی نژاد و میر حسین موسوی شگفت زده)
1979 شد و اینگونه است ؛ که رویداد بزرگ ، بهمن بزرگ
ترسائی( مسیحی ، میلادی) پس از گذشت
سی 30 سال ، بر همگان آشکار
خواهدشد ؛ که به گفته ی انوشیروان جلال الدین مولوی
از کوزه همان برون تراود که دراوست
ما که ، از بر آمدن آفتاب ، از باختر به خاور ، ! به گفته ی
جبهه ی ملی ، شگفت زده نشدیم ؛ که خمینی هندی ، از دل
گنداب ، این تاریک اندیشان گنده گوی و اندک مایه ؛ که
نه میهن خودشان را ، و نه سرگذشت
تاریخ)کشورشان را ، و نه اسلام و نه مارکسیسم را می
شناختند ، این شورشیان بی دانش ، کشوری را که ؛ بسوی
پیشرفت های ساختاری می رفت ، با خاک یکسان کردند ،
و تا به امروز ، برای یکبارهم شده ، از پیشگاه ی مردم ایران
و خانواده های کشته شدگان ، به دست این آدم کشان (تروریست ها) سنگ دل
پوزش خواهی نکردند ؛ تازه این برگ
زرینی !!! ! از شگفت کاری ، این پشتیبانان همیشگی
مردم !!!! می باشد ؛ که پس ازگذشت سی 30 سال ، به
بیرون درز کرده است ؛ و ما بایستی ، در آینده ی نزدیک ، از
برآمدن آفتاب راستی ها و درستی ها ، به
بیرون ، روزشماری بکنیم . بانو سهیلا وحدتی ، در دنباله ی
پرسش ها ی خودشان ، از تبهکاری های(جنایت ها) - نه یک کار نادرست سیاسی - این گروه
اینگونه می پرسند
وحدتی: شما از مواردی صحبت کردی که به نظرت در رده جنايت، و نه
خطای سياسی، محسوب میشود. شما با چه معياری اين تفکيک را انجام
میدهی و آيا میتوانی موارد مشخص آن را ذکر کنی.
فتاپور: منظور من از جنايت مواردی است که نمیتوان آن را بر اساس
الزامات مبارزه مسلحانه و مخفی و ايده های غالب در جريان های چريکی
توضيح داد. مواردی که مسئولين يا افراد معينی در اين سازمانها تصميم
گيری و اقدام نمودهاند.
برجسته ترين مورد، که تاثيرات سياسی گسترده و مخربی برجای نهاد در
گيريهای سال ۱۳۵۴ در درون سازمان مجاهدين خلق است. در اين جريان
برای تامين هژمونی در سازمان کادرهای سازمان بسوی يکديگر شليک
کرده و هم قطاران خود را به قتل میرسانند. طبيعی است که غلبه در يک
سازمان از طريق قتل مخالفان تنها در شرايط يک تشکل بسته و بخصوص
نظامی ممکن است. ولی آنچه در اين سازمان رخ داد، از الزامات و تبعات
اين مبارزه نبود. بلکه تصميم و عملکرد کادرهايی بود که در اين سازمان
در آن زمان مسئوليت داشتند. همين اتفاق در درگيری بين دو گروه از
سازمان اقليت در کردستان رخ داد که به کشته شدن ۵ تن از اعضای اين
سازمان انجاميد.
در درون سازمان چريکهای فدايی خلق تا آنجا که من در نقل قول های
شفاهی شنيدم در دو مورد دو تن از اعضای سازمان که آماده ادامه مبارزه
چريکی نبوده و قصد داشتند خود را تسليم کنند، بقتل رسيده اند. آقای
مازيار بهروز در کتاب «شورشيان آرمانخواه» به استناد نامه ای از علی
اکبر جعفری از ۴ قتل نام میبرد. من از نام اين افراد و چگونگی روند
اطلاع ندارم. تمامی کسانی که در آن زمان در سازمان مسئوليت داشتند و
میتوانستند اطلاعات دقيقتری داشته باشند در ضربات سال ۱۳۵۵ به اين
سازمان کشته شدند. اين تصميم بر مبنای اين منطق اتخاذ شده که اين
افراد پس از بازگشت به زندگی عادی دستگير شده و پليس اين افراد را
وادار خواهد کرد که همه اطلاعات خود را بدهند و با پليس همکاری کنند و
چون آنها انگيزه ای برای مقاومت ندارند به اين امر تن خواهند داد و اين
میتواند به کشته شدن و دستگيری تعدادی از چريکها و نيروهای هوادار آن
بيانجامد.
پيچيدگی اين قضيه در آنست که اين تصميم در زمانی اتفاق افتاده که
کادرهای برجسته رهبری سازمان زنده بودند و دراين تصميم گيری مشارکت
داشته اند و خيلی از کسانی که از اين تصميم مطلع شدهاند آن را در آن
زمان تاييد کردهاند و اين مورد را نمیتوان به عامل ترکيب ضعيف يا غير
سياسی رهبری سازمان نسبت داد. البته در همان زمان هم کسانی بودهاند
که به تصميم اعتراض داشتهاند. در سازمان مجاهدين هم موارد مشابهای
وجود داشته است.
مورد ديگر قتل عبدالله پنجه شاهی است که در سال ۵۶ رخ داد. دليل اين
قتل، ارتباط وی با يکی از زنان چريک بنام ادنا ثابت در خانه تيمی بود.
احمد غلاميان لنگرودی که آن زمان مسئول اول سازمان بود، با اين منطق
که چنين رابطه ای در صورت مطلع شدن پليس میتواند مورد بهره برداری
قرار گرفته و رژيم عليه وجود روابط بی بند وبار در درون تيم های چريکی
تبليغ کرده و به حيثيت سازمان لطمه وارد خواهد کرد و اين بیتوجهی به
مصالح سازمان از طرف پنچه شاهی که خود از مسئولين سازمان بود
غيرقابل قبول و در رده خيانت است، تصميم به اعدام او گرفته و آن را
اجرا کرد.
هنگامی که ؛ این چوپانان گنده گوی ، با دانش اندک ، خودشان را ، نگهبانان گوسپندان ! ، و نگهبانان مردم ایران و ایران زمین ! می دانستند ؛ تازه ، فرمانروای مردم ایران نبودند ؛ اکنون ، گیریم(فرض بکنیم) که ؛ اگر این پشتیبانان همیشگی مردم ایران ! ، روزی فرمانروای مردم ایران می شدند ؛ آنگاه اینان ، با مردم بیچاره ی ما ، چه ها که نمی کردند . یادم می آید ؛ آنگاه که من ، در دبیرستان بودم ، همین دروغگویان گروه های چپ مارکسیست و راست اسلامی ؛ که در دروغگوئی ، دست ژوزف گوبلز ، دستیار یهودی ستیز شماره ی دو هیتلر را ، از پشت بسته بودند ؛ که بر این باور بود که
دروغ هر چه بزرگتر باشد ، به راستی (حقیقت) نزدیک تر است
به دروغ ، این شورشیان بی دانش ، بارها می گفتند که
"
اسرائیلی ها ، زندانیان فلسطینی را ، از روی قیر گداخته – آتشین - می گذرانند(عبور می دهند)ا
"
و اینگونه ، ناجوانمردانه ، دوستان آدمکش(تروریست) مسلمان فلسطینی ، فدائیان ، توده ائی ها ، اسلام گرایان و دیگر گروه های بی خرد چپ مارکسیست را ، شکنجه می کنند ؛ و یا در دوران شورش واپسگرای 1979 ترسائی(مسیحی) در کادوسی(قادسیه) دوم ، همین گروهک ها ی نامدار و بی نام ، که با دروغ و نیرنگ ، سرزمین ما را ، به خاک سیاه نشاندند ، و با بی شرمی ، با بانگ ی بلند ، دروغ پذیرفته شده ی همگان را ، می گفتند که
"
رکس آبادان را مزگد(مسجد) کرمان را همه ی ایران را شاه به آتش کشید
"
اینان- مسلمانان تازی آئین و واپسگرای پیرو خمینی هندی- و شما -مارکسیست ها ی تهی از خرد و دور اندیشی همه ی روزگاران - به آسانی دروغ گفتید ؛ تا هرچه زودتر ، چپ های مارکسیست بی خرد و دیگر گروهگ ها ی اسلامی ، خمینی هندی را ، فرمانروای سرزمین زرتشت بزرگوار و کوروش ی بزرگ سازند ؛ تا با دار و دسته ی خمینی هندی ، شما بیشتری ها(اکثریتی ها) و توده ائی ها ، با پدر پاد( ضد) آمریکائی خودتان -خمینی هندی- هرچه زودتر ، گام به راه ی رشد نا سرمایه داری(غیر سرمایه داری) بگذارید ؛ و در راه ی « شکوفائی جمهوری اسلامی » ، به گفته ی فرخ نگهدار تهی مغز ، بکوشید ؛ تا پس از در هم آمیزی خون پاسداران ، توده ائی ها ، و فدائیان ، از این راه ، به سوسیالیسم آرمانی روسی خودتان ، به پیشوائی کیانوری و فرخ نگهدار برسید . چپ های مارکسیست ایران - بویژه حزب توده ی ایران و فدائیان بیشتری ها(اکثریت) - نه تنها پاسخی بزرگ ، به مردم ایران ونکه(بلکه) به سرگذشت(تاریخ) بدهکار هستند ؛ که سدها جوان پرشور چپ ایرانی ، به فرمان پدر پاد (ضد) آمریکائی توده ائی ها و بیشتری ها(اکثریتی ها) - خمینی هندی- به دار آویخته شدند . شما و یاران تان ، با آگاهی و یا ناآگاهی ، ایران و مردم ایران را ، به خاک سیاه نشاندید ؛ و به جای پوزش خواهی از پیشگاه ی مردم ایران ؛ هنوز ، به نام مردم درفش مردم را بلند می کنید و در خواب های بیمارگونه ی خودتان ، از ناکجا آباد دیگری ، سخن می گوئید و شوربختانه از بازی های کودکانه ی خودتان ، هنوز هم ، دست بردار نیستید؛ انگار که مردم ایران ، گوسپندان شما ، و شما بی دانشان ، چوپانان آنها هستید
نیما
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen